صادق هدایت (زادهٔ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ – درگذشتهٔ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. او را همراهِ محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند.
صادق هدایت |
بوف کور شناختهشدهترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از نخستین نثرهای داستانی ادبیات ایران در سدهٔ ۲۰ میلادی است.
این رمان به سبک فراواقع نوشته شده و تکگویی یک راوی است که دچار تَوَهُم و پندارهای روانی است. کتاب بوف کور تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی، فرانسه و آلمانی ترجمه شدهاست.
بوف کور - صادق هدایت (کتاب صوتی) |
کتاب با این جملات مشهور آغاز میشود «در زندگی زخمهایی هست که
مثل خوره روح را آهسته و در انزواء میخورد و میتراشد. این دردها را
نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی
را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا
بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با
لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا
نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید».
صفحهٔ نخست بوف کور و نقاشی صادق هدایت از زن اثیری |
در این بخش اول شخص - که ساکن خانهای در بیرون خندق در شهر ری
است - به شرح یکی از این دردهای خورهوار میپردازد که برای خودش اتفاق
افتاده. وی که حرفهٔ نقاشی روی قلمدان را اختیار کردهاست به طرز مرموزی
همیشه نقشی یکسان بر روی قلمدان میکشد که عبارت است از دختری در لباس سیاه
که شاخهای گل نیلوفر آبی به پیرمردی که به حالت جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشستهاست هدیه میدهد. میان دختر و پیرمرد جوی آبی وجود دارد.
ماجرا از اینجا آغاز میشود که روزی راوی از سوراخ رف پستوی خانهاش
- که گویا اصلاً چنین سوراخی وجود نداشتهاست - منظرهای را که همواره
نقاشی میکردهاست میبیند و مفتون نگاه دختر (اثیری) میشود و زندگیاش به
طرز وحشتناکی دگرگون میگردد تا اینکه مغربهنگامی دختر را نشسته در کنار
در خانهاش مییابد. دختر چند هنگامی بعد در رختخواب راوی به طرز
اسرارآمیزی جان میدهد. راوی طی قضیهای موفق میشود که چشمهای دختر را
نقاشی و آن را لااقل برای خودش جاودانه کند. سپس دختر اثیری را قطعه قطعه
کرده داخل چمدانی گذاشته و به گورستان میبرد. گورکنی که مغاک دختر را حفر
میکند طی حفاری، گلدانی مییابد که بعداً به راوی به رسم یادگاری داده
میشود. راوی پس از بازگشت به خانه در کمال ناباوری درمییابد که بر روی
گلدان (گلدان راغه) یک جفت چشم درست مثل آن جفت چشمی که همان شب کشیدهبود، کشیده شدهاست.
پس راوی تصمیم میگیرد برای مرتب کردن افکارش نقاشی خود و نقاشی گلدان را جلوی منقل تریاک روبروی خود بگذارد شراب بنوشد و تریاک بکشد. راوی بر اثر استعمال تریاک به حالت خلسه میرود و در عالم رؤیا به سدههای قبل بازمیگردد و خود را در محیطی جدید مییابد که علیرغم جدید بودن برایش کاملاً آشناست.
نظرات
ارسال یک نظر